۱۰/۲۳/۱۳۸۹

؟؟؟

اه! خب بدم مياد از همه شون. از اينكه فك مي كنن منو خيلي مي شناسن و در حقيقت هيچي ازم نمي دونن... از اينكه هي منو وصل مي كنن به يه آدمي تخيلي كه تو ذهنشونه...
نميخوام بابا! ولم كنين ديگه!
هر آدمي يه روز شاده يه روز پنچر. حالا شايد پنچري هاي من بيشتر باشه ولي دليل نميشه كه همچين برداشتي بكنين ديگه!!!
بتركين همتون!!

۹/۳۰/۱۳۸۹

نمي دونم چمه؟

يه دفعه نظرم عوض شد...

كلا رنگ مشكي بدجور جذبم ميكنه.... اولين بار جذب I30  مشكي شدم! يني چشام دراومد از بس دنبالش كردم!!!
بعد هم يه اوركت مشكي! شك ندارم كه اين دو تا يه ربطاي خوبي با هم دارن....


دلمان بسي گرفته در حد چاه!!! گندمان بزند كه بد موقع مي گيرد اين دل!!!! و بي موقع تر مي آيد آن بغض!!!

همين!


مشكي رو عشقه!!!

۹/۲۳/۱۳۸۹

حس

احساسم ميگه اين چند روزي كه ميرم خونه يه اتفاق خاص ميفته كه ممكنه كل مسير زندگيمو تغير بده...
ديشب كلي با خودم فك كردم... اگه چيزي كه تو ذهنمه رخ بده چي ميشه......!!!

كلا شخصيت من اينجوريه كه دوس دارم واسه به دست آوردن چيزي اول حسابي رنج بكشم. بعد مي تونم لذت زيادي از داشتنش داشته باشم.
به نظر مسايل عاطفي اينجوري جالبتر مي شن. اينكه كسي رو كه دوس داري يه مدت از هم دور بيفتين و بعد "ما" بشين فك مي كنم اون موقع ارزش وجودي هم رو بهتر درك مي كنين...
نمي دونم الان توي تخيلاتم چي رو بايد تصور كنم تا بعد كه رخ داد پشيمون نشم از طرز فكرم...
فقط مطمئنم اتفاقي كه ميفته خوبه!!!
حالا هر چي ميخواد باشه!

۹/۲۲/۱۳۸۹

حال همه ما خوب است...

سلام!
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند
با اين همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه اين دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!


تا يادم نرفته است بنويسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نيامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببين انعکاس تبسم رويا
شبيه شمايل شقايق نيست!
راستی خبرت بدهم
خواب ديده‌ام خانه‌ئی خريده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌ديوار ... هی بخند!
بی‌پرده بگويمت
چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نيک خواهم گرفت
دارد همين لحظه
يک فوج کبوتر سپيد
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
يادت می‌آيد رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بياوری!؟
نه ری‌را جان
نامه‌ام بايد کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آينه،
از نو برايت می‌نويسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن!


خواستم بگم بازم یه CD صوتی گرفتم از شعرای علی صالحی با صدای عمو خسرو!!! همین!

۹/۱۵/۱۳۸۹

گریه کن دلت سبک شه....

حس خوب ینی وقتی که سرتو بذاری رو شونه ی پانی و زار بزنی و اون فقط نوازشت کنه.... وقتی هم اشکات تموم شد بگه : ئه؟ تینا؟ تو بغلم خوابت برده؟؟ ببین از بس خوابیدی چشات قرمز شده... بعد هم یه چشمک خوشگل نثارت بکنه و بگه من که نفهمیدم!!! اون وقته که دلت میخواد محکمه محکم بغلش کنی و بماچیش!!!!



-------
انقد غم و غصه نوشتم توی این وب که خودم نمیخوام بیام بهش سر بزنم !!!!

۹/۱۰/۱۳۸۹

گریه

به شدت گریه م میاد... خیلی دلم گرفته... نیاز دارم با یه انسان ناشنوا درد و دل کنم....
خیلی بده که نتونی به کسی اعتماد کنی....
ینی اینا واقعا نمی فهمن من حالم خرابه؟؟؟ ینی نفهمیدن که گریه کردم؟؟؟ اگه واقعا اینجوریه دمشون گرم!!!!

همون بهتر که هیش کی نفهمه حالمو، چون توضیحی واسه این حس خراب ندارم. چون نمی دونم چرا ناراحتم. نمی دونم چی میخوام... نمی دونم....

۹/۰۹/۱۳۸۹

گریه

بعضی از آدم ها ، وقتی غصه داری ، آغوششان همیشه برایت باز است . می دانی که اگر الان پیششان نروی ، قطعا از غصه دق خواهی کرد وقتی بغلشان می کنی ، دیگر نمی توانی جلوی اشک هایت را بگیری .. آن قدر گریه می کنی تا نفست درست حسابی بالا نمی آید .. به یک جایی می رسی که دیگر نمی دانی برای چی داری گریه می کنی ، فقط دوست داری گریه کنی .. وقتی دستش را روی سرت می کشد و آرام در گوشت زمزمه می کند '' هیشششش .. آروم .. من اینجام '' می خواهی همان جا توی بغلش بمیری .. آرزو می کنی هیچوقت این لحظات لعنتی تمام نشود .. متاسفانه این آدم ها ، در طول زندگیت به تعداد انگشت های یک دست هم نمی رسند ..